حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

نور چشمی

از احوالات شما

بگو می خندی یا گریه می کنی بعضی وقتا که شیر می خوای یا می  خوای بلندت کنیم با لب خندون می یاییم سراغت تو وسط گریه شروع می کنی به خنده شاید شرمنده می شی صحنه جالبیه. راستی شما الان با چشماتون بعضی چیزا رو دنبال می کنی و نسبت به قبل خیلی حرکاتت سریع تر شده یه کوچولو ذوق می کنی و موقع شیر خوردن با دهن پر غر می زنی موقع شیر خوردن مدام پاهات رو تکون می دی و با دستات بازی می کنی البته تازگی ها هم بازی بازی شیر می خوری.گاهی اوقات سینه رو ول می کنی چند ثانیه بعد شروع می کنی به گریه که کجاست البته چشماتم بسته هستن. ولی هر روز ارتفاع سنجت قوی تر از قبل می شه اصلا بغل کردن و نشستن رو قبول نداری باید بلند شیم و راه بریم من از حالا کمر درد گرف...
18 آبان 1391

مریض شدی کوچولو

سلام حلمایی چند روزی مامان بی حال و خسته بود، که بالاخره سرما خورد. خیلی جوشونده و آب نمک و . . . استفاده کردم تا زود خوب بشم خدا رو شکر حالا بهترم، ولی ترکش این سرماخوردگی به شما اصابت کرد.  روز عید غدیر بعد از عید دیدنی رفتن خونه سادات شب خونه مادر جون متوجه آبریزش بینی شما شدم و قصه از اینجا شروع شد. شب زود آمدیم خانه، شما اصلا سیر نمی شدی و مدام می خواستی شیر بخوری نگو حالت بد بود شب چند تا سرفه کردی که جدی گرفته نشد صبح برات قطره بینی ریختم و شما بعدش با شیر کمی خلط برگردوندی دیگه خیلی نگران شدم و با کلی جستجو آدرس یه متخصص نزدیک خودمون پیدا کردم .برا شب وقت گرفتم .شما بیحال بودی حال نداشتی براشیر هم گریه کنی و مدام لبلت ر...
15 آبان 1391

خنده

سلام عزیزکم  قربون خنده هات، آره شما الان به ما می خندی، البته گاهی هم ادای خنده های ما رو در میاری البته هنوز از ما پر انرژی تر هستی البته که متوسط خواب شما 2-3 برابر ماست مامان کوچول من کی خنده هات صدا دار می شه وقتی بهش فکر می کنم دلم آب می شه البته گاهی تو خواب قهقه می زنی بابایی می گه اول از همه باید برا اون بلند بخندی ولی شاید نفر اول بعد از من باشه مگه نه دخترکم .شاید . . . دیشب نمی خوابیدی تنهات هم که می گذاشتیم غر می زدی من شکلک در میاوردم و مدام برات حرف می زدم اما شما عاقل اندر سفیه به من زل زده بودی کمی گذشت و خسته شدم بابایی شروع کرد به شکلک در آوردن من گفتم :"حلما می گه خوب ببینیم دلغک بعدی چه کار می کنه...
12 آبان 1391

تا چهل روزگی . . .

سلام ما از یزد اومدیم، خوش اومدیم، البته 3 روزه، ولی شما جیگرک من روزها تمام وقت منو به خودتون اختصاص می دید و ما از همه چیز غافلیم حتی نماز خوندنم هم تو وقت اضافه است عزیزکم چه برسه به روز کردن وبلاگت. شما همه جا پا به پای من هستید ، آشپزی با حلما، جارو کردن با حلما، ظرف شستن و . . . همه کار با حلما شما تمام مدت تو بغل من هستید و من کار می کنم مامان یه کدبانوی ماهری شده که نپرس همه این کارا رو یه دستی انجام می ده چون  یه دستش حمایا شماست تا خدای ناکرده سر نخورید از بغلش.فدات بشه مامانی.  من و بابایی تو رو پنجشنبه برا اولین بار بردیم حموم، خیلی هیجان انگیز بود، می ترسیدم از دستم سر بخوری ولی دوست...
8 آبان 1391

عکس های یک ماهگی

  حلما خمیازه می کشی مامانی     راحت بخواب     عزیزکم   حلمای من یک ماهگیت مبارک انشاءالله کم کم به سال بهت تبریک می گیم. ...
29 مهر 1391

گوشوارت مبارک

سلام حلمای من امروز باپایان 30 روزگیتون من و مامانیت شما بردیم پیش دکتر و اقای دکتر گوش شما رو سوراخ کرد، عزیزکم کمی بی تابی کردی و من خیلی ناراحت شدم. عزیزکم منو ببخش نمی خواستم کاری کنم که دردت بگیره با دیدن اشکت حالم خیلی گرفته شد. برا مدتی حوصله هیچ کاری رو نداشتم.   گوشوارت مبارکه دختر کوچولوی من یک ماه(البته 10 ماه) از ورود پر برکت شما به زندگی من و بابایی می گذره.. . . . . . . . دوست دارم ورزشکار کوچولو   ...
27 مهر 1391

اسکندر من

سلام مامانی این شماییدا اسکندر کوچولوی من حلماجان بعضی وقتا شبا برا اینکه خوب بخوابید این شکلی می شی. شما امروز 28 روزگیتون تموم شد یعنی دوره نوزادی رو پشت سر گذاشتید عزیزکم ورود به شیرخوارگی رو به شما تبریک می گم. کم کم روزها می گذره و شیرخوارگی، نوپایی، نو نهالی، نوجوانی و . . . رو پشت سر می گذاری و بزرگ می شی دوست دارم خدا بخوات تا تمام این مراحل رو منو و بابایی با هم ببینیم. عزیزم امروز یا شنبه می خوام شما رو ببرم دکتر تا گوش کوچولوت رو سوراخ کنه بعدا برات گوشواره بندازم خیلی می ترسم دردت بگیره، الهی قربون اون گریه های بدون اشک شما برم. الان شما تو خواب جیغ کشیدید، وقتی بلندتون کردم اروغ داشتید، بعدش اروم شدید. عزیزکم ا...
27 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد