بنده تا امروز امتحان داشتم و خدا رو شکر فعلا تموم شده و نفس راحت می کشم. یه دو سه هفته ای بود که حلما مدام مامان رو کتاب به دست می دید. اونم عادت کرده بود و با من کتاب دستش می گرفت و بلند بلند می خوند. گاهی هم می یومد کتاب من رو برام می خوند. جالبه بگم که کتاب رو برعکس می گیره و اصرار هم داره که اینطوری درسته و ما اشتباه می کنیم. چند شب پیش وسط شب بلند شد و شروع به گریه کرد. بغلش کردم و گفتم بیا پیش من بخواب قبول نکرد، قهر کرد رفت پایین تخت و خم شد، سرش رو گذاشت روی تخت و تو اون حالت تقریبا ایستاده خوابید بعد از چند دقیقه بلندش کردم که بزارم سر جاش ، بیدار شد و بی تابی کرد گذاشتمش زمین، قهر کرد و رفت همون جا خوابید. چون پنجره باز بود گفتم...