حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نور چشمی

یه خاطره

چند شب پیشتر مادر جون و باباجون از کربلا اومدن و ما رفتیم اونجا پیشوازشون شما که خیلی بهت خوش گذشت. دیگه توی سوغاتی ها داشتی گم می شدی ،چون به ما هم خوش گذشت فرداش هم موندیم   که مصادف بود با سالگرد عقد مامان و بابا . مادر جون به این مناسبت و هم قضای تولد بابا که تو محرم بود و شب اول ربیع و . . . یه کیک خوشگل گرفت. ولی نمی دونم چرا به ادیسون برخورد و برقا رفت حالا تو این تاریکی شما مدام می رفتی اینور و اون ور ما هم دنبالت تو تاریکی می خوردیم به هم . بعد که روشنایی ها و شمع روشن شدن شما هی می گفتی داغه بعد هم شمع ها رو فوت می کردی القصه برای خودت خوشحال بودی و پدر جون هی شمع روشن می کرد و تو فوت می کردی و خوشحال می شدی بالاخره اخر ش...
21 دی 1392

عکس گرفتن

نمی دو نم چکار کنم عکس گرفتن از شما تبدیل به معزل بزرگی شده همین که دوربین رو می بینی ژست و مست و هر کاری داری یادت می ره به قولی اب دستته می زاری زمین و یا علی حرکت به سمت دوربین که بیای نی نی ببینی و صفحه مونیتورش رو هی بوس می کنی و به زبون خودت تصویر رو شرح می دی همین که مخالف می شه هم شما می زنی زیر گریه همچین هم از ته دل ای خواهر چه کنیم با این ماجرا !!!!!   ...
21 دی 1392

لغت نامه

چند وقتی هست که یه چیزایی می گی و شبیه ماها (فکر کنم تو هم داری زمینی می شی) حرف می زنی       ماما : هم به مامان می گویی و هم به بابا.     دد   : همان در در خودمان است . "ماما دد" به صورت اخباری یعنی بریم بیرون و به صورت استفهامی یعنی بابا رفته بیرون؟.    اب به : دارای معانی مختلفی است از جمله اب و هرچه به اب مربوط است مانند لیوان، اشپزخانه، حمام، یخچال . "ماما اب به" یعنی تشنه ام .    داغه : به معنای گرم و هرچه به ان مربوطه مثل قابلمه .    اوتاد : همان افتاد است و گاهی هم به ارتفاع می گوید.    به به: منظور خوراکی است.     تا تا: تاب تاب عباسی و ه...
7 دی 1392

بوسیدن

بالاخره طلسم شکست بله خانم طلا مدتی بود که بوسیدن رو یاد گرفته بودی، ولی این بوسه های شیرین فقط مال عروسکات و عکس نی نی ها و هرچی خودت دوست داشتی بود و اصلا به التماس من و بابایی که ما رو هم بوس کن توجهی نمی کردی راستی خیلی دلم می شکست می گفتم ما این همه برات زحمت می کشیم ولی تو از یه بوس دریغ می کنی  هر وقت اینطوری می شد به خودم می گفتم خدایا اگر من دل مادر پدرم رو شکستم تو بگذر حلما واقعا ته دلم می لرزید تا . . .  دیشب به زور و ضرب و البته شتم کتاب و قلم منو برداشتی و رفتی منم خودم رو زدیم به گریه  هی می اومدی می گفتی ماما یعنی گریه   نکن منم می گفتم کتابم رو می خوام و بالاخره شما تسلیم شدی و رفتی کتابم ...
5 دی 1392

رد پا

سلام خانم طلا 15 ماهگی مبارک من و بابایی امروز از شما یه اثر رد پا ثبت کردیم تا بعد ها ببینی که پاهات چه کوچولو بودن ولی انشاءالله تونستی قدمای بزرگ برداری   ...
29 آذر 1392

خط خطی

- حلما چکار می کنی مامان؟!!!!!! رو دیوار گلم!!!!!!! می ترسی و فرار می کنی میای تو بغل من قربون اون دل کوچولو و ترسوت برم اخه خانم پیکاسو دیوار هم جای نقاشیه! مامان؟ بله تمام زندگی ما پر شده از اثار خط خطی پر از بی مفهومی زاده دست شما از دیوار و مبل گرفته تا دست و پاهات و صد البته کتابهای مامان . از دست شما جرات برداشتن یه کتاب و دفتر نداریم یا می گیری و شروع می منی بلند بلند بخونی یا لالاشون کنی و یا نقاشی تمام جاهای سفیدشون رو پر می کنه.
22 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد