چهار ماهگی
کوچولوی قشنگ من 4 ماه گذشت ولی حس من این نیست اینه که انگار تو همیشه بودی انگار سالهاست که کنارمونی انگار توی همه خاطراتم هستی بعضی وقتا فکر می کنم از بچگی با من بودی هم بازیم بودی ولی تو کوچولوی منی که به لطف خداوند من دارم بزرگ شدنت رو می بینم از ته ته ته قلبم دعا می کنم خوشبخت شدنت رو ببینم اون موقع هست که حس می کنم کارم تمومشده و به سرانجام رسیده من این حس زیبای سبکی رو توی لحظه دنیا اومدن تو تجربه کردم خیلی حس قشنگیه.
عزیزکم هر روز قیافه تو تغییر می کنه الان با عکسای قبلت خیلی فرق داری احساس منم نسبت به تو فرق می کنه هر روز عمیق تر می شه بزرگ تر و محکم تر کوچولو مشخصه که الان رفتار هات هم با تشخیص خودته نه غریزه به همین علت لبخندات و خنده هات دلنشین تره.
این روزا بلند بلند می خندی گاهی اوقات فکر می کنم ما رو گذاشتی سر کار اگر حال داشته باشی به ترک دیوار هم می خندی . . . خودت رو لوس می کنی و دل ما رو اب . . .
تعجب کردی؟