حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

نور چشمی

چند شب پیش

1393/4/2 14:18
نویسنده : مامانی
194 بازدید
اشتراک گذاری

بنده تا امروز امتحان داشتم و خدا رو شکر فعلا تموم شده و نفس راحت می کشم. یه دو سه هفته ای بود که حلما مدام مامان رو کتاب به دست می دید. اونم عادت کرده بود و با من کتاب دستش می گرفت و بلند بلند می خوند. گاهی هم می یومد کتاب من رو برام می خوند. جالبه بگم که کتاب رو برعکس می گیره و اصرار هم داره که اینطوری درسته و ما اشتباه می کنیم.

چند شب پیش وسط شب بلند شد و شروع به گریه کرد. بغلش کردم و گفتم بیا پیش من بخواب قبول نکرد، قهر کرد رفت پایین تخت و خم شد، سرش رو گذاشت روی تخت و تو اون حالت تقریبا ایستاده خوابید بعد از چند دقیقه بلندش کردم که بزارم سر جاش ، بیدار شد و بی تابی کرد گذاشتمش زمین، قهر کرد و رفت همون جا خوابید. چون پنجره باز بود گفتم شاید خنکتره، اینجا رو دوست داره ،براش بالش اوردم گفتم بیا اینجا بخواب قهر کرد و گریه منم دیگه تسلیم شدم . خودم رو زدم به خواب که خوابم برد. اخه ساعت حدودای 3 بود و منم تا 2 داشتم درس می خونم .بعد از گذشت کمی با صدای "ماما ماما بعون " از خواب بیدار شدم . دیدم رفته صندلی اش رو گذاشته لامپ های پذیرایی رو روشن کرده و کتاب من رو اورده می گه درس بخون . بالاخره مجبور شدم بشینم چند صفحه ای بخونم تا خانم معلم راضی بشه و بیات بغل من تا راه برم و ایشون بخوابن. اصلا کتاب خوابش می یاد و نی نی ها همه خوابن و . . . کار ساز نبود که نبود.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مریم
3 تیر 93 15:13
عزززززززززززززززززیزم. چه بچه درسخونی. من و بابا هم معتقدیم اگه آوا زودتر به دنیا اومده بود، حتما نفر اول کنکور می شدیم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد