حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

نور چشمی

تا چهل روزگی . . .

1391/8/8 0:56
نویسنده : مامانی
239 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

ما از یزد اومدیم، خوش اومدیم، البته 3 روزه، ولی شما جیگرک من روزها تمام وقت منو به خودتون اختصاص می دید و ما از همه چیز غافلیم حتی نماز خوندنم هم تو وقت اضافه است عزیزکم چه برسه به روز کردن وبلاگت.

شما همه جا پا به پای من هستید ، آشپزی با حلما، جارو کردن با حلما، ظرف شستن و . . . همه کار با حلما شما تمام مدت تو بغل من هستید و من کار می کنم مامان یه کدبانوی ماهری شده که نپرس همه این کارا رو یه دستی انجام می ده چون  یه دستش حمایا شماست تا خدای ناکرده سر نخورید از بغلش.فدات بشه مامانی. 

من و بابایی تو رو پنجشنبه برا اولین بار بردیم حموم، خیلی هیجان انگیز بود، می ترسیدم از دستم سر بخوری ولی دوست داشتم حتما این کارو خودم انجام بدم، لباسات رو بابایی در اورد و تو رو داد به من، در این حین شما تکون شدیدی خوردی و کمی ترسیدی، این اولین گریه خیلی شدید شما بود. ولی با کمی نوازش بخشیدی و  دل کوچولوت اروم گرفت و من شروع به شستنت کردم و بعد تحویل بابایی شدی برای لباس پوشیدن، عزیزکم تمیز شدی.قلب

من بی صبرانه منتظرم شما چهل روزه بشید، می گن عادت خوابتون درست می شه و شبا خوب می خوابید. البته دو شبی هست که شب طولانی می خوابید ولی تمام شب به خوتون می پیچید و صدا در می یارید و مامان باز بیدار می شینه بالای سرتون می دونم این صدا ها برای دلدردتونه ولی چکار کنم دارو نمی خوری قطره کولیکت رو وقتی میریزم دهنت بی تابی می کنی غورت نمی دی و به هر طریقی تمامش رو میرزی بیرون اونی هم که اشتباهی غورت دادی بالا میاری منم مجبورم خودم تو خوردن رعایت کنم هیچ چیز سرد و بادداری نخورم و همه جوشونده های تلخ و زهر ماری رو بخورم سیخ شاطره ، عرق نعنا و . . . بنابراین دست به دامن روزها شدم تا بگذرن و شما از چهل در بیاید.

 

123

عزیز من

راستی تو این روزا هفتمین سالگرد عقد مامانی و بابایی هم اومد و رفت بگو مبارکتون باشه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد