خنده

سلام

عزیزکم  قربون خنده هات، آره شما الان به ما می خندی، البته گاهی هم ادای خنده های ما رو در میاری البته هنوز از ما پر انرژی تر هستی البته که متوسط خواب شما 2-3 برابر ماست مامان کوچول من کی خنده هات صدا دار می شه وقتی بهش فکر می کنم دلم آب می شه البته گاهی تو خواب قهقه می زنی بابایی می گه اول از همه باید برا اون بلند بخندی ولی شاید نفر اول بعد از من باشه مگه نه دخترکم .شاید . . .

دیشب نمی خوابیدی تنهات هم که می گذاشتیم غر می زدی من شکلک در میاوردم و مدام برات حرف می زدم اما شما عاقل اندر سفیه به من زل زده بودی کمی گذشت و خسته شدم بابایی شروع کرد به شکلک در آوردن من گفتم :"حلما می گه خوب ببینیم دلغک بعدی چه کار می کنه." و بابایی حسابی خندش گرفت و شما زحمت کشیدید و لبخند شیرینی روی لبان مبارکتان جاری کردید .خستگی از تنم در رفت بعضی وقتا بعد از کلی خستگی با این خنده هات منو به قول خودمون خر می کنی مجبوریم سواری بدیم ما هم با جون و دل . . .

چند روز پیش سالگرد ازدواج مامان و بابا بود من خیلی سرگرم شما شدم یادم رفته بود، شب هم خیلی خسته بودم که بابایی با گل و کادو اومد خونه. من خیلی خجالت کشیدم که یادم نبوده. اگر شما کمی وقت بدید من در صدد جبران هستم. 

مامان برات لباس دوخته یه سارفون کوچولوی قرمز که جلوش پاپیون داره شما هم تنتون کردید رفتید مهمونی خیلی ناز شده بودید این اولین خیاطی مامان برا شماست. صبر کن ببین چه کارا می کنم برات ا.لبته در حین خیاطی کردن من مادرجون شما رو نگه داشت.
فردای عرفه رفتیم خونه مادرجون، وقتی رسیدیم اونجا اقا جون گفت من حلما رو پیدا کردم گفتم یعنی چی کجا بعد آقاجون کتاب دعا اورد و توی دعای عرفه اونجایی که نوشته بود حلما رو به من نشون داد من خیلی خوشحال شدم که همه تو فکر شما هستن و شما هم البته تو دل همه جا باز کردید این به خاطر معصومیتی هست که خدا به شما نی نی ها داده سعی کن تا اخرش نگه داریش عزیزم