خاطره
دوش گرفتی از حموم نمی یای بیرون می گم حلما بدو بیا بابا منتظره . . . اومدی بیرون می گی سلام بابای منتظر فکر می کنی منتظر یه چیزی تو مایه های مهربونه
می خوای بغلت کنم می گی مامان بیا بغل من
بابا غذا می خوره که تو هم بخوری بعدش می گه ببین من غذام تموم شد شروع می کنی به دست زدن و می گی افرین بابای جل پیاز
کلی اذیت کردی خدایی کلافه شده بودیم بابایی یه دفعه گفت تو چند سال دیگه عروس می شی بری تو هم جواب دادی دوازده منم ریسه می رفتم از خنده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی