لالا لالا لالایی
عزیزکم
کوچولوی من وقتی که خوابت بیاد دیگه دین و ایمون نداری باید خوابت کنیم من هم سعی میکنم اطاعت امر کنم ولی بخت با ما یار نیست دیگه وقتی صدای تو برای خوابیدن بلند می شه شیر نمی خوری و غر غر می کنی ولی کوچولوی من شما با میک زدن اروم می شی و خوابت می بره ولی کو گوش شنوا وقتی کنارت می خوابم یا بلندت می کنم و راه می برمت یا روی پام تکونت می دم همه اتفاقی می افته که پلکای شما به هم نرسه یکدفعه تلفن زنگ می زنه، دماغ مامان می خاره، کار اضطراری پیش میاد، غذا سر میره، صدای زنگ خونه در میاد، بوی کتری بلندمیشه، صدای دزد گیر ماشین تو کوچه قطع نمی شه، یکدفعه میوه فروش و نون خشکی میان، بابا عطسه اش می گیره، تمام کارای مهم یادم میاد، . . . القصه شما نمی خوابی شیر هم می خوری و سر حال می شی تا ساعت 2 و 3 شب که منم باید همراهت بشینم ولی وقتی می خوابی چنان سکوتی خونه رو می گیره که انگار توی دنیا صدا وجود نداره اون وقت دلم نمی یاد بخوابم می خوام بیدار باشم و کمی سکوت ذخیره کنم برا فردا ولی بعد از چند دقیقه دلم برا صدا هات تنگ می شه هی می گم زود بگذره و بیدار بشی