حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

نور چشمی

سلام

1392/2/11 10:57
نویسنده : مامانی
302 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی...

خوبی...

حدودا هفت ماه برام نوشتی و حالا من می خوام چند خط برات بنویسم...

از خودم بگم و از خودت...

البته تازه حرف زدن یتد گرفتم .ناراحت نشی اگه خوب بلد نیستم حرف بزنما...

این چند خط رو می خوام بنویسم تا فکر نکنی که من نمی فهمم... فکر نکنی که هنوز بچه ام و حالیم نیست..یه موقع فکر نکنی که زحمتات رو یادم میره.... خودم خوب میدونم که هیچ کسی حتی بابایی به انداره تو زحمت منو نمی کشه... آره این چند خط  می نویسم تا این 16، 17 ماهی که از همه بیشتر به تو زحمت دادم رو قدردانی کنم.... خیلی اذیتت کردم...شبا...روزا ... از همون روزای اول بهت زحمت دادم...

دستت درد نکنه مامانی...

میدونم که نمی تونم جبران کنم...

میدونم که بازم زحمت دارم برات...ولی قول میدم که بزرگ شدم برات جبران کنم... قول میدم که جوری بزرگ شم که از دستم راضی باشی...

مامانی خوبم....

خسته نباشی...

دیدی چقدر سریع هفت ماه گذشت.... توی این هفت ماه از همه بیشتر پیش تو بودم... بهتر بگم که توی این 16 ماه همیشه پیش تو بودم...دلم فقط به تو قرص بوده... درسته که خدا مواظبم بوده ولی خود خدا هم مراقبت از من  داده دست تو... خوش به حالت مامانی که اینقدر خدا بهت اعتماد داره که گفته مراقب من باشی...

مامانی...

نکنه بعضی شبا که گریه می کنم از دست من خسته بشی... آخه من توی این دنیا غیر شما که کسی رو نمیشناسم...

بازم ازتون می خوام که هوامو داشته باشید...

مامان گلم...

میدونم که نمی تونم ذره ای از زحمتات رو جبران کنم ولی ....

با صدای بی صدای خودم داد میزنم...

                      روزت مبارک.........

                                                             دوستت دارمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامانی حلما
11 اردیبهشت 92 11:00
دست تو و بابایی درد نکنه این قشنگترین هدیه روز مادر بود عزیزم وقتی این مطلب رو می خوندم از چشمام اشک میومد اخه خیلی خوشحال شده بودم
مامان فاطمه خانوم وعلی اقا
15 اردیبهشت 92 4:37
oh my god


روز شما هم مبارک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد