رسم دنیا اینه
سلام عزیزکم
امروز هفت روز از رفتن مادر بزرگ من به بهشت می گذره، اره کوچولوی من همه رفتنی هستند خدا کنه که عزیز از دنیا بریم مادر بزرگم سنش زیاد بود این روزا هم حالش زیاد خوب نبود خدا می خواست که عزیز بمونه همین که از دست و پا افتاد بردش پیش خودش خدا بیامرزش ما همه برای شادی و عروسی رفته بودیم یزد که این طوری شد حتما حکمتی درش هست که ما بی خبریم راضی هستیم به رضای خدا . . .
البته بگم که توی مراسمات شما دست به دست می چرخیدی شما که این چیزا حالیت نمی شه بهت خوش می گذشت تو فامیل مامان خیلی طرفدار داری ها دختر عمه بزرگه مامان هیج نی نی رو بوس نمی کنه ولی شما رو بوسید بعضی ها بچه خودشون رو بغل نمی کنن ولی شما را چرا . . .
ولی کوچولو رسم دنیا همینه یکی میاد و یکی می ره من خیلی خوشحالم که شما رو مادر بزرگم دید ولی خیلی ناراحتم که نتونستم این سری من ایشون رو ببینم منی که تا پام به یزد می رسید می رفتم پیششون این بار ندیدمشون این طوری توی ذهنم مادر بزرگم همیشه سالم و رو پاست. خدایا شکرت . . .