یه نفس راحت
اخی یه بابای خواب با یه حلمای خواب اره هردو تا تون خوابیدید و من اروم اروم به تمام کارام می رسم
حق دارید از بس دیشب از سر و کول مادر جون و پدر جون و عمو ها بالا رفتی خسته شدی،بابایی هم دیشب من هروقت چشم باز کردم جلوی سیستم داشت کار می کرد.
نمی دونم چه چیزیه اولش که می ریم خونه مادرجون غریبی می کنی و بعد دیگه هیچی موقع اومدن هم دل همه رو آب می کنی از بس می خندی و شیرین کاری می کنی امروزم که یه کار جالب کردی من و بابایی مشغول صبحونه خوردن بودیم و تلوزیون می دیدیم که یکدفعه نگاهم به شما افتاد که مدتی بود ساکت بودی شما نشسته بودی توی سفره و قاشق پر از شیره انگور بین دستان مبارکتان می چرخیر تمام لباست و سفره و فرش و غیره را با شیره شیرین کرده بودی هم خندم گرفته بود هم گفتم خدایا چطور تمیزت کنم تا از دستت قاشق رو گرفتم زود به بابایی پناه بردی و شلوار بابایی هم شیرین شد ولی متعجب بودی که چرا ما شما را از بازی باز داشته ایم نظر خودت چیه ؟
خانمی الان شعبانه و روزای پر از تولد خیلی ماه شیرینیه پر از کیک خامه ای خیلی خوبه و خوشمزه تازه این ماه تولد یه دولت جدید تو ایرانه دعا کن دولتی همراه با امام زمان متولد بشه
کم کم بریم شما و بابایی رو بیدار کنیم تا از تولد جا نموندیم