منم گشنمه. . .
بعد از کلی کار توی آشپزخونه غذا اماده شده، در ظرف رو برنداشته صدای گریه شما میاد اره خانم طلا از خواب ناز بیدار شده. بله شما زود تر از ما بوی غذا رو حس کردید. اینم از کارهای خارق العاده نی نی هاست دیگه. بالاخره یه سفره پهن می شه و چند تا بشقاب و غذا می یاد توش یه بشقاب کوچولو با دو تا قاشق کوچولو (نه بابا اینقدرا پر خور نیستی چنگال برای شما خطرناکه!!) هم کنار سفره منتظر حلما خانم هستند. این انتظار طولانی نیست شما با پیشبند گل گلیت میایی پیششون، من و بابایی شروع می کنیم به خوردن و صد البته شما هم، یه دونه یه دونه برنج رو می گیری بین انگشتات و می زاری دهنت خیلی با نمکه گاهی وقتا هم از دستت می افته و شما هوا می خوری. ناگهان پارچ اب می افته روی کاسه های ماست و غذا و یخ ها ولو می شن تو سفره! زلزله شد؟! نه بابا خانم طلا سفره رو کشید سمت خودش سرتون رو درد نیارم کم کم وسایل توی سفره به اطراف و اکناف نقل مکان می کنن اونقدر دور که دست حلمایی بهشون نرسه و در حین این جابجا کردن ها ما داریم غذا می خوریم همچنان . بعد از اندک زمانی چیزی دیگه توی سفره نیست جز یه حلمای کوچولو حالا بخوریمش با سر و کله ماستی و خیس.
اینطوریه که مامان و بابا طعم غذا ها رو فراموش کردن و از سر سفره گشنه بلند می شن.