بعد از مدتها
سلام گل گلی من
خانمی خیلی وقته نیومدم و چیزی ننوشتم اصلا وقت نمی شد دلم تنگیده بود ولی . . . امان از این روزگار
حلمای شیطون حالا که بوسیدن رو یاد گرفتی فقط عروسکت و بابایی رو می بوسی بلا نمی گی دل مامان می سوزه شیطون . .
توی ماشین حوصله ات سر رفته بود و من باهات بازی می کردم ،کارتای بابایی رو ورق می زدم و برات از خودم قصه می گفتم تا رسیدیم به یه عکس بزرگ بابایی بهت نشون دادم گفتم کیه؟ شما هم خیلی ملیح خندیدی. بعدش گفتم دوسش داری؟ سرت رو به نشانه تایید تکان دادی و بعد طی یک عملیات کاملا انتهاری عکس رو گرفتی و بوسیدی تا اون موقع نمی دونستیم بلدی که ببوسی. ای شیطون! البته بگم تمام این رخ داد در حضور پدر گرامی بود که کله قندها!!!!!!!!!!! در دلش اب می شد.
.
.
.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی