عشقولانه
سلام گلکم
مامانی الان دیگه فرشته ها باید به ما حسودیشون بشه تو الان خیلی خیلی بیشتر به ما می خندی تا اونا عزیزکم موقع شیر خوردن وقتی نگاهمون به هم می افته شما می خندی در حالی که دهنت پره لبات از هم باز می شن انگار کنترل خنده ات رو نداری یا هنوز بلد نیستی قیافه بگیری و زبون کوچولوت هنوز داره تکون تکون می خوره البته ما رو هم مجبور به خنده می کنی، لحظه های شیر خوردن تو لحظه های عشقولانه ای هست حتی وقتی که با غرغر شیر می خوری خیلی هم با نمکه بعضی وقتا هم بازی بازی می چرخی، حرف می زنی، به دیگران گوش می کنی و دوباره می چرخی که شیر بخوری . . .
مدام فکر می کنم چه طور این لحظه ها رو ثبت کنم چون خیلی شیرینن می دونم زمان اینا رو از من می گیره ولی با گذشت اون تو چیزای تازه ای به ما می دی.
هر کی سرش رو روی شکمت بزاره موهاش رو محکم می گیری و می کشی این درد از دردای شیرینه، وقتی بزرگتر بشی می بینی یه سری درد و غم و سختی هست که از تحملش خوشحال می شی شاید احساس مفید بودن بزرگ بودن نمی دونم فقط حس خوبیه مثل حس درد قفسه سینه بعد از برنده شدن تو مسابقه دو مثل حس سنگینی دوران بارداری مثل حس خستگی بعد شیر دادن به تو جیگرکم من سختی هایی که بزرگ کردن تو داره رو دوست دارم
حلمای من، من خیلی احساس غرور میکنم که وقتی گریه می کنی توی بغل من فقط من اروم می شی حس می کنم فهمیدی عاشقانه دوست دارم خیلی حس غرور دارم وقتی ازت دور می شم بی تابی میکنی می فهمم که می دونی من هستم خیلی حس خوبه وقتی همه شکلک در میارن تا تو بخندی تو بدون هیچ زحمتی فقط با نگاه من می خندی فکر می کنم می دونی این بهترین هدیه است من خیلی مغرورم چون تو رو دارم هرشب به خدا می گم خدایا حلما هم منو به اندازه ای که من دوسش دارم دوست داشته باشه ولی تو میلیون ها برابر من و حلما و بابایی رو دوست داشته باش