روزهای خیلی سخت
سلام کوچولوی کوچولو
از جمعه تا امروز که دارم این مطلب رو مینویسم روزهای خیلی سختی به من و به همه کسایی که دوستت دارن داره میگذره.
اصلا دوست ندارم این روزها رو بنویسم ولی چون قول داده بودیم بنویسیم تا یادمون بمونه نوشتم تا یادمون بمونه.
نوشتم تا یادم بمونه که خدا فرشته کوچولوی مارو دوباره بهمون داد.
یادم بمونه که همیشه زندگی روزای خوش نداره.
روزهای خیلی سخت هم هست که آدم میبینه دستش به هیچ جا بند نیست.
این چند روز که بیمارستان بودی با نگاه به هر گوشه خونه به اندازه 14 ماه و 13 روز خاطره از جلوی چشمام میگذره و ناخودآگاه اشک تصویر چشمام رو خراب میکنه.
چندین بار عکسای این چند ماه رو ورق زدم و خندیدم و اشک ریختم...
آره نوشتم تا یادم بمونه که نگهداری از امانت خیلی سخته.
یادم بمونه که خیلی ضعیفی و غیر از ما هیچ کسی رو توی این دنیا نداری.
روزهای خیلی سختی بود حلما جان.
مطمئنم که اگه خدا بخواد یک روز همه این خاطرات رو با هم به خوبی ورق میزنیم ولی مطمئنم که هر موقع یاد این روزها بیفتیم نا خودآگاه چشمامون گریون میشه.
شاید تو هیچ وقت این دل نگرونی ماها رو یادت نمونه ولی ...
شاید امروز مرخص بشی.
خدا کنه زودتر خوب بشی و دوباره بخندی و همه رو بخندونی..
همه برات دعا میکنن.همه نگرانتن... دیدی همه زنگ زدن و حالت رو پرسیدن... میدونم که یه دعای همشون احتیاج داری و میدونم وقتی بزرگ شدی از همشون تشکر میکنی... ولی من همین الانم از زبون تو از همشون تشکر میکنم.
بذار یه چند کلومی هم با صاحب امانت حرف بزنم..
خدایا ممنونم به خاطر همه چی.
به خاطر هرچی دادی و فهمیدیم و به خاطر هر چی که دادی و نفهمیدیم.
مطمئنم توی این اتفاق لطفهایی کردی که هیچ موقع هم نمیفهمیم.
خدایا ممنونم به خاطر اینکه بیشتر از ما تو هوای امانتیت رو داشتی.
خدایا ممنونم و شرمنده به خاطر قصوری که تو نگهداری داشتم.
خدایا ممنونم به اندازه همه خوبی های تو...
خدایا ممنونم به اندازه همه لطفهای تو...
خدایا شرمندم به اندازه تموم بدی های خودم.
خدایا تو امتحان کننده ای و من امتحان دهتده... ولی تو کریمی و ما محتاج کرم تو...جوری امتحانمون کن که شرمنده کرمت نشیم....