حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نور چشمی

چند روزه

سلام خانم کوچولو چند روزه خیلی بی تابی می کنی نمی دونم برا دندونته یا چیز دیگه ای شده همش می خوای بغل باشی عزیزکم چی شده خیلی بده که ما زبون تو رو نمی فهمیم اگر امروز و فردا همینطور باشی می برمت دکتر خدای نکرده مریض نباشی . . . کمی با من مهربون تر باش برام سخته. . . همین که ما می خوایم غذا بخوریم تو خودت رو می کشی هر طوریه خودت رو تا سفره می کشی و می خوای به غذاها دست بزنی مامان مجبور می شه یکم از غذای خودت رو بهت بده ولی راضی نمی شی از غذای ما می خوای هر چند الان اینکارا رو می کنی ولی وقتی که باید بخوری نمی خوری .
19 فروردين 1392

عیدی که گذشت

سلام خانم طلا توی عید سر مامانی خیلی شلوغ بود اولش رفتیم یزد سال تحویل اونجا بودیم دید و بازدید عید و بعد تهران دوباره دید و بازدید فامیل بابایی که هنوز تموم نشده چون بعضی ها مسافرت بودن قرار شد بعد از 13 بریم که مصادف شد با واکسن 6 ماهگی شما خیلی درد سر کشیدیم تب شما پایین نمی یومد مامانی هم مریض شده بود نمی تونست ازت مراقبت کنه بیچاره بابایی پرستار 2 تا مریض بود سخت گذشت صبحانه و ناهار شاممون یکی شده بود ولی خدا رو شکر گذشت . راستی شما کلی عیدی گرفتی از بین این عیدی ها یکیش خیلی جالبه یه دست لحاف دشک دستدوز اقاجون برا عروسکت که بعدا باهاش بازی کنی. مامان برات یه النگوی طلا خریده از طرف مامانیت هم یه شمش طلا گرفت &nb...
16 فروردين 1392

احوالات شما

سلام خانمی این اولین عید سال نو شما بود و اولین عیدی ها البته ما امسال عزا دار بودیم زیاد عید دیدنی نرفتیم ولی قراره با عیدی هایی که جمع کردی برات یه گوشواره بخریم انشاءالله مبارکت باشه. شما این روزا برا سینه خیز رفتن اماده می شید به راحتی می غلتی روی سینه و دستت هم که قبلا زیرت گیر می کرد رو به راحتی در می یاری ولی هنوز نمی تونی شکمت رو از زمین جدا کنی و فقط دست و پا می زنی البته اگر چیزی رو بخوای برداری خودت رو روی زمین می کشی تا بهش برسی جابجاییت در حالت تاق باز بیشتره خودت رو شکل یه پل می کنی و با فشار کف پاهات خودت رو به سمت عقب پرتاب می کنی این حرکت رو بیش تر وقتی ناراحتی و می خوای از زیر شیر خوردن در بری انجام می دی توی...
5 فروردين 1392

مادر جون

سلام امروز 2 فروردین تولد مادر جونه انشاءالله 120 ساله بشه مادر جون گفته بود دیگه برا بزرگتر ها تولد نگیریم فقط تولد شما خانم کوچولو رو جشن بگیریم ولی من دلم نیومد از اینجا می گم تولدتون مبارک                                                                            ...
2 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام تفلد عید شما مبارک خانم طلا بهار از راه رسید و سال نو هم شروع شد با اومدن این بهار شش ماه از زندگی زیبای تو هم گذشت. اشاءالله صدو بیستمین بهار زندگیتو جشن بگیری قیافه ات کنار هفت سین خیلی دیدنی بود عزیزکم. خدایا   حول حلنا الی احسن الحال    (این کامل ترین دعایی هست که لحظه سال تحویل می شه کرد)   این تقرییا بهترین عکس اتلیه شماست      عید همه مبارک   خیلی گفتنی دارم که الان وقت نیست بازم میام . . . ...
2 فروردين 1392

رسم دنیا اینه

سلام عزیزکم امروز هفت روز از رفتن مادر بزرگ من به بهشت می گذره، اره کوچولوی من همه رفتنی هستند خدا کنه که عزیز از دنیا بریم مادر بزرگم سنش زیاد بود این روزا هم حالش زیاد خوب نبود خدا می خواست که عزیز بمونه همین که از دست و پا افتاد بردش پیش خودش خدا بیامرزش ما همه برای شادی و عروسی رفته بودیم یزد که این طوری شد حتما حکمتی درش هست که ما بی خبریم راضی هستیم به رضای خدا . . . البته بگم که توی مراسمات شما دست به دست می چرخیدی شما که این چیزا حالیت نمی شه بهت خوش می گذشت تو فامیل مامان خیلی طرفدار داری ها دختر عمه بزرگه مامان هیج نی نی رو بوس نمی کنه ولی شما رو بوسید بعضی ها بچه خودشون رو بغل نمی کنن ولی شما را چرا . . . ولی کوچولو رسم دنیا...
24 اسفند 1391

غذا خوردن

سلام عزیزم اول از همه بگم تازگیها خیلی اذیت می کنی فدات بشم می دونم بخشی از شخصیت مستقل شما داره شکل می گره ولی مامانی ما هم یه کارایی به غیر شما داریم . قربون او ن دهن بی دندونت روزی که اقای دکتر گفت شما می تونید غذا بخورید من خیلی خوشحال شدم با مامانیت در میون گذاشتم و گفتن حالا باید کم کم به شما غذا بیدیم. اولش برای چند روز یه قاشق چای خوری پودر بادوم رو تو دو قاشق آب جوش می ریختم و می گذاشتم یه کناری بعد یه ساعت کلی روش روغن جمع می شد اون اب رو به اندازه یه قاشق چای خوری می ریختم دهنت شما هم قورت می دادی بعد از چند روز به این مخلوط یه قاشق چای خوری ارد برنج اضافه شد و با کمی حرارت یکم حریره شد و شما میل می کردید. موقعی که می گزارم ده...
10 اسفند 1391

بزرگ شدی

خانم طلا 5 ماهگی مبارک خانمی مامان شما رو برا معاینه 5 ماهگی برد پیش اقای دکتر ایشون هم تشخیص دادن ما به شما روزی یه وعده غذای کمکی بدیم مثل حریره بادوم و فرنی اخی خیلی دوست دارم بهت غذا بدم بعدا شرح غذا خوردنت رو می نویسم ...
2 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد