حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

نور چشمی

حمام

خانم کوچولو شیطون شدی ها قبلاها که حمامت می کردیم، ساکت و اروم بودی فقط خودت رو سفت می کردی و دستات رو مشت. گه گداری هم لبه تشت رو محکم می گرفتی. من عاشق این کارت بودم، ولی این دوبار اخری خیلی کولی بازی در اوردی مدام گریه کردی. چرا عزیزم! من خوشحال بودم شما اب بازی دوست داری، ولی اشکال نداره به حموم علاقمندت می کنم. می دونی از حمام میای چه شکلی می شی ؟؟؟ با نمک می شی   خیسی عزیزم       ...
15 بهمن 1391

مامانم

دیدی مامانم رو برات اوردم تا حق منو بگیره چی فکر کرده بودی دخمل کوچولو، غریب گیر اورده بودی؟! بله حالا بزرگترم اومده ببینم می تونی مدام بهونه گیری و اذیت می کنی بله دیگه مامانا از یزد اومده، شما این قدر شیرینی که همه رو می کشی پیش خودت، شما مغزِ بادومی دیگه . . . چقدر زود گذشت همه خوشی های این دنیا زود گذره مامانم دیشب رفت خاله رو هم برد، وقتی اخرین خداحافظی رو کردیم وسوار قطار شد، دیگه پاهام تحمل وزنم رو نداشتن دیگه انگار جایی برای برگشتن نداشتم بغض همچین گلوم رو فشار می داد که انگار توی شهر به این بزرگی هوایی برای نفس کشیدن نداشتم حس غربت . . . تهران برام کوچیکه صدام در نمی یاد اگر داد بزنم گوش همه کر می شه و دل همه خاکستر، توی مسیر بر...
14 بهمن 1391

واکسن

اخیش واکسن چهار ماهگی هم اومد و رفت امروز با کمی تاخیر البته با هماهنگی پزشکت، واکسن چهار ماهگیت رو زدیم، کوچولو اینا درد دارن ولی برای سلامتی شما مهم هستن. تازه شما دیروز ابروی مامان رو بردی مادر جون که دلش گرفته بود اومد دیدن شما تا با دیدن روی گل تو دلش باز بشه، ولی شما مدام بی تابی کردی مادرجون گفت با این دختر بزرگ کردنت، نمی دونم چرا بعضی وقتا جن می گیرت و اینجوری می کنی. چند روزه از دستت خیلی می خندیم با لبات کارای عجیب غریب می کنی دهنت رو پر از هوا می کنی و بعد مثل یه بادبادک می ترکی وقتی باهات قایم باشک بازی می کنیم خیلی می خندی یعنی قهقهه می زنی البته وقتی مامان جلوت غش می ره از خنده تو هم کمی قهقهه می زنه البته من از شما بیش ...
5 بهمن 1391

تازگی ها

سلاl کوچولو تازگی ها این قدر شیطون شدی که نگو، هر چی بهت می دیم سریع می بری سمت دهنت دستات رو با شتاب می خوری تازه پاهات رو می گیری و می بری سمت دهانت کوچولوی من خودت رو برامون لوس می کنی و صورتت رو لای دستات قایم می کنی زود از بازی با عروسکات خسته می شی دلت می خواد مدام پیشت باشیم من که جلوت وایمستم شروع به ذوق کردن می کنی روزا باید جلوت رژه برم تا شما راضی بشی اخه کوچولو من کارای دیگه هم دارم . . . قربون خنده ات   دستت خوشمزه است؟   ...
2 بهمن 1391

چهار ماهگی

کوچولوی قشنگ من 4 ماه گذشت ولی حس من این نیست اینه که انگار تو همیشه بودی انگار سالهاست که کنارمونی انگار توی همه خاطراتم هستی بعضی وقتا فکر می کنم از بچگی با من بودی هم بازیم بودی ولی تو کوچولوی منی که به لطف خداوند من دارم بزرگ شدنت رو می بینم از ته ته ته قلبم دعا می کنم خوشبخت شدنت رو ببینم اون موقع هست که حس می کنم کارم تمومشده و به سرانجام رسیده من این حس زیبای سبکی رو توی لحظه دنیا اومدن تو تجربه کردم خیلی حس قشنگیه. عزیزکم هر روز قیافه تو تغییر می کنه الان با عکسای قبلت خیلی فرق داری احساس منم نسبت به تو فرق می کنه هر روز عمیق تر می شه بزرگ تر و محکم تر کوچولو مشخصه که الان رفتار هات هم با تشخیص خودته نه غریزه به همین علت لبخندات و ...
30 دی 1391

اربعین

حلما جونم امروز اربعین حسینی هست اره امسالم چهل روز از عاشورا گذشت و ما هنور سر خطیم . . . البته این روزا اتفاق بد دیگه ای هم افتاده یکی از علمای تهران البته اسلام ایت الله اقا مجتبی تهرانی بعد از بیماری فوت شدن حلما دعا کن تهران از علما خالی نشه . . .   یا حسین راستی امروز سالگرد عقد مامان و بابا هم هست هفت سال پیش ما با هم پیمان زندگی بستیم یعنی شروع خوشبختی ما که با اومدن تو کاملتر شده . . . ...
15 دی 1391

لالا لالا لالایی

عزیزکم کوچولوی من وقتی که خوابت بیاد دیگه دین و ایمون نداری باید خوابت کنیم من هم سعی میکنم اطاعت امر کنم ولی بخت با ما یار نیست دیگه وقتی صدای تو برای خوابیدن بلند می شه شیر نمی خوری و غر غر می کنی ولی کوچولوی من شما با میک زدن اروم می شی و خوابت می بره ولی کو گوش شنوا وقتی کنارت می خوابم یا بلندت می کنم و راه می برمت یا روی پام تکونت می دم همه اتفاقی می افته که پلکای شما به هم نرسه یکدفعه تلفن زنگ می زنه، دماغ مامان می خاره، کار اضطراری پیش میاد، غذا سر میره، صدای زنگ خونه در میاد، بوی کتری بلندمیشه، صدای دزد گیر ماشین تو کوچه قطع نمی شه، یکدفعه میوه فروش و نون خشکی میان، بابا عطسه اش می گیره، تمام کارای مهم یادم میاد، . . . القصه شما نم...
12 دی 1391

زمستون

سلام هوا سرده نه هوای دل و خونه ما هوای بیرون پنجره عزیزم من از زمستون فقط برفش رو دوست دارم شما الان نمی دونید برف بازی چه خوبه تازه وقتی برف میاد همه بچه ها خوشحال می شن چون یه پله به تعطیلی مدرسه نزدیک می شن البته فکر کنم هم سن و سالای تو از تعطیلی خوششون نیاد چون توی خونه ها هم بازی ندارن و مدرسه بهترین جا برای بازیه . . . چند مدت پیش برف اومد خیلی ها اولین روز برفی شما رو تبریک گفتند از جمله خاله بنفشه(دوست دبیرستان مامان) ولی اونقدر نبود که بشینه و ما آدم برفی درست کنیم. ولی شما برا این روزای سرد مجهزیه می گی نه نگاه کن . . .   برفک   برفک عزیزم این اولین بافتنی مامان برای شما بود، وقتی هنوز توی دلم تک...
11 دی 1391

عشقولانه

سلام گلکم مامانی الان دیگه فرشته ها باید به ما حسودیشون بشه تو الان خیلی خیلی بیشتر به ما می خندی تا اونا عزیزکم موقع شیر خوردن وقتی نگاهمون به هم می افته شما می خندی در حالی که دهنت پره لبات از هم باز می شن انگار کنترل خنده ات رو نداری یا هنوز بلد نیستی قیافه بگیری و زبون کوچولوت هنوز داره تکون تکون می خوره البته ما رو هم مجبور به خنده می کنی، لحظه های شیر خوردن تو لحظه های عشقولانه ای هست حتی وقتی که با غرغر شیر می خوری خیلی هم با نمکه بعضی وقتا هم بازی بازی می چرخی، حرف می زنی، به دیگران گوش می کنی و دوباره می چرخی که شیر بخوری . . . مدام فکر می کنم چه طور این لحظه ها رو ثبت کنم چون خیلی شیرینن می دونم زمان اینا رو از من می گیره ولی ب...
9 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد