حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نور چشمی

نقاشی

          حلما خانم وقتی" قلم و هرچه که می نویسد "،می بینه دیگه هیچ   هر چیزی قابلیت منقش شدن پیدا می کنه . . .       ...
5 اسفند 1392

نماز

حلما خانم ببخشید دیر شد کمی با تاخیر اومدم به قول حلما چیرا؟؟؟؟؟؟؟؟ (همان چرای خودمان) حالا. . .  گاهی شما گیر می دی نماز بخونی خیلی هم بانمکه به جای سجده دراز می کشی و به جای اینکه پیشو نیت رو روی مهر بزاری لبات رو می زاری ادای ذکر گفتن رو در می یاری و . . .   ...
4 اسفند 1392

بیبی

حلما خانم سلام چند روز پیش یه کتابچه از این تبلیغاتی ها دادم دستت تا به کارام برسم که هنوز دور نشده بودم مثل جوجه اردک اومدی پیشم و هی گفتی ما ما منم گفتم مامان بشین کتاب بخون من الان می یام ولی شما سمج بودی و من نشستم کنارت شما هم یه عکس از تو کتاب نشون دادی گفتی بیبی قربونت برم اون عکس بینی بود که برای تبلیغ یه پزشک جراح چاپ شده بود من خیلی ذوق کردم نشتم کنارت وعکسای کتاب رو ازت پرسیدم و شما به زبون خودت جواب می دادی گلم من اصلا اجزاء صورت رو باهات کار نکرده بودم خودت یاد گرفته بودی البته اون روز من به کارام نرسیدم ولی شما به نیت دلت رسیدی گلم . . .
22 بهمن 1392

یه خاطره

چند شب پیشتر مادر جون و باباجون از کربلا اومدن و ما رفتیم اونجا پیشوازشون شما که خیلی بهت خوش گذشت. دیگه توی سوغاتی ها داشتی گم می شدی ،چون به ما هم خوش گذشت فرداش هم موندیم   که مصادف بود با سالگرد عقد مامان و بابا . مادر جون به این مناسبت و هم قضای تولد بابا که تو محرم بود و شب اول ربیع و . . . یه کیک خوشگل گرفت. ولی نمی دونم چرا به ادیسون برخورد و برقا رفت حالا تو این تاریکی شما مدام می رفتی اینور و اون ور ما هم دنبالت تو تاریکی می خوردیم به هم . بعد که روشنایی ها و شمع روشن شدن شما هی می گفتی داغه بعد هم شمع ها رو فوت می کردی القصه برای خودت خوشحال بودی و پدر جون هی شمع روشن می کرد و تو فوت می کردی و خوشحال می شدی بالاخره اخر ش...
21 دی 1392

عکس گرفتن

نمی دو نم چکار کنم عکس گرفتن از شما تبدیل به معزل بزرگی شده همین که دوربین رو می بینی ژست و مست و هر کاری داری یادت می ره به قولی اب دستته می زاری زمین و یا علی حرکت به سمت دوربین که بیای نی نی ببینی و صفحه مونیتورش رو هی بوس می کنی و به زبون خودت تصویر رو شرح می دی همین که مخالف می شه هم شما می زنی زیر گریه همچین هم از ته دل ای خواهر چه کنیم با این ماجرا !!!!!   ...
21 دی 1392

لغت نامه

چند وقتی هست که یه چیزایی می گی و شبیه ماها (فکر کنم تو هم داری زمینی می شی) حرف می زنی       ماما : هم به مامان می گویی و هم به بابا.     دد   : همان در در خودمان است . "ماما دد" به صورت اخباری یعنی بریم بیرون و به صورت استفهامی یعنی بابا رفته بیرون؟.    اب به : دارای معانی مختلفی است از جمله اب و هرچه به اب مربوط است مانند لیوان، اشپزخانه، حمام، یخچال . "ماما اب به" یعنی تشنه ام .    داغه : به معنای گرم و هرچه به ان مربوطه مثل قابلمه .    اوتاد : همان افتاد است و گاهی هم به ارتفاع می گوید.    به به: منظور خوراکی است.     تا تا: تاب تاب عباسی و ه...
7 دی 1392

بوسیدن

بالاخره طلسم شکست بله خانم طلا مدتی بود که بوسیدن رو یاد گرفته بودی، ولی این بوسه های شیرین فقط مال عروسکات و عکس نی نی ها و هرچی خودت دوست داشتی بود و اصلا به التماس من و بابایی که ما رو هم بوس کن توجهی نمی کردی راستی خیلی دلم می شکست می گفتم ما این همه برات زحمت می کشیم ولی تو از یه بوس دریغ می کنی  هر وقت اینطوری می شد به خودم می گفتم خدایا اگر من دل مادر پدرم رو شکستم تو بگذر حلما واقعا ته دلم می لرزید تا . . .  دیشب به زور و ضرب و البته شتم کتاب و قلم منو برداشتی و رفتی منم خودم رو زدیم به گریه  هی می اومدی می گفتی ماما یعنی گریه   نکن منم می گفتم کتابم رو می خوام و بالاخره شما تسلیم شدی و رفتی کتابم ...
5 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد