حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نور چشمی

یادم رفته بود

اره خانمی یادم رفته بود بگم که شما خانم طلا صاحب 2 تا دندون دیگه شدید. الان با این دوتا مروارید پایینی گاز گرفتن هات خیلی واقعی شدن و یادم رفته بود بگم که واکسن یک سالگیت رو هم زدیم و شما کمی اذیت شدید و . . .  و اینکه شما علاقه بسیار شدیدی به تلفن دارید و هر روز گوشی رو بر می دارید و کلی باهاش حرف می زنید و گاهی هم با اخرین شماره هایی که زنگ زدن یا زدیم تماس می گیرید البته از اس مس که نپرس شما کارایی هایی از موبایلم رو کشف می کنید که من تو این چند سال موفق نشدم اصلا منوهاش رو باز کنم.  
19 مهر 1392

تاتی

حلمای گلم چند هفته ای هست که با پاهای کوچولوت راه می ری قربون قدمای با نمکت . برای حفظ تعادل دستات رو کمی دور تر از بدنت نگه می داری ولی گاهی تعادلت به هم می خوره و می افتی ولی زود بلند می شه و دوباره گاهی هم می دویی اصلا از راه رفتن خسته نمی شی گاهی هم می گی دستت رو بگیریم و با هم تاتی کنیم عزیزکم . تلاشت برای راه رفتن ستودنیه .
16 مهر 1392

تولد تولد

سلام حلما گلی یه ساله شدی عزیزم الان وقتی کسی بپرسه چند ساله ای مفهوم داره می تونیم بگیم یه سالشه عزیزم خانم طلا برات یه جشن تولد کفشدوزکی خودمونی گرفیم به همه خوش گذشت . . . این مطلب خیلی ادامه دارد اره خانمی یک سال گذشت جمعه برای شما تولد گرفتیم و خیلی از کفشدوزک ها هم دعوت بودن اومدن بگن تولدت مبارک مامانیت و خاله از یزد اومدن خاله مهناز و اقاشون از اصفهان و . . . همه اومدن تا سالگرد دنیا اومدن شما رو جشن بگیرن مهمونا برات توی یه دفتر کوچولو خاطره نوشتن که وقتی بزرگ شدی برات می خونم کلی هم بهت کادو دادن از بین همه یه کادوی جالب گرفتی یه سنگ عقیق یمنی که دعای شرف الشمس داره توی یه قاب گل طلا  مبارکت باشه  مادر جون و ع...
2 مهر 1392

تولدت مبارک

یک سال گذشت از قرارمان... از قراری که گذاشتیم تا بنویسیم تا یادمان بماند... یادمان باشد که چه گذشت بر ما در این یک سال... نوشتیم تا یادمان بماند... لحظاتی را نوشتیم که تو بودی و بزرگ شدنت بود و گذر ایام... یادش بخیر که چه زود گذشت ... یادش بخیر صدای بی رمقت و گریه های بی صدای اوایل ورودت به این دنیا... یادش بخیر روزی که با دستانی لزران انگشتم را گرفتی... یادش بخیر که لبخند میزدی در خواب و همه میگفتند خواب فرشته ها را میبینی... یادش بخیر قهقه زدنت که هر بیننده ای را ناخودآگاه به خنده وا میداشت.. یادش بخیر ... یادش بخیر سینه خیز رفتنت و یادش بخیر خداحافظی های کودکانه ات... یادش بخیر الله اکبر را اجرا کر...
1 مهر 1392

عکس دندون

سلام حلما گلی خانمی با این دو تا دندونی که داری خیلی با نمکی و البته خوب هم کاربردشون رو می دونی ...
19 شهريور 1392

عروسی

حلما خانم پنجشنبه 31 مرداد عروسی خاله کوچیکت تو بروجرد بود ما هم چهارشنبه ظهر به قصد اونجا سفر کردیم سر راه به اتفاق مادر جون و پدر جون رفتیم پابوس خانم حضرت معصومه و این اولین زیارت شما تو حرم این بانوی بزرگوار بود عزیزم شما روز تولد ایشون دنیا اومدی. بعد از اون رفتیم اراک و بعد بروجرد عروسی به شما خیلی خوش گذشت خاله هم خیلی خوشگل شده بود دو روز موندیم و بعد راهی تهران شدیم و دوباره سر راه رفتیم زیارت . خانمی شما تو این چند روز یاد گرفتی که مستقل بایستی حالا بدون کمک بلند می شی و چند ثانیه ای صبر می کنی و پاهای کوچولوت که خسته می شن می شینی خیلی بانکمی خودت هم خیلی ذوق داری  
4 شهريور 1392

خبر بدید به نون به دون حلما در اورده دندون

عزیزکم بعد دو روز تب و بی تابی بالاخره دندونای نازت سر زدن امروز موقع دادن حریره صدای خوشگلشون رو که به قاشق می خوردن رو شنیدم چه اهنگ خوبی دندونات می گفتن مراقب ما باش ما تازه اومدیم به اینجا هنوز کوچولوییم اره شما دو تا مروارید داری که بالا نشینن. انار دونه دونه                      بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه                      سه چهار روه که بچم گرفتار دندونه انار دونه دونه    &nb...
23 مرداد 1392

ای کاش

حلمایی ای کاش قبل از تولد شما من یه دوره اموزش تیر انداری به اهداف متحرک دیده بودم تا وقتی غذا می زارم دهنت و شما سرت رو مدام تکون می دی به جای چشم و چالت قاشق سر از دهنت در میاورد. ای کاش بچه جون غذا بخور!! یعنی یه روزی میاد که خودت بگی غذا کی اماده می شه ؟ من گشنمه و بعد ته ظرفت رو در بیاری منم بگم مامان خیلی خوردی ها بسه کمی بازی کن دوباره بخور وای چه رویای شیرینی ...
14 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد