سلام کوچولوی کوچولو از جمعه تا امروز که دارم این مطلب رو مینویسم روزهای خیلی سختی به من و به همه کسایی که دوستت دارن داره میگذره. اصلا دوست ندارم این روزها رو بنویسم ولی چون قول داده بودیم بنویسیم تا یادمون بمونه نوشتم تا یادمون بمونه. نوشتم تا یادم بمونه که خدا فرشته کوچولوی مارو دوباره بهمون داد. یادم بمونه که همیشه زندگی روزای خوش نداره. روزهای خیلی سخت هم هست که آدم میبینه دستش به هیچ جا بند نیست. این چند روز که بیمارستان بودی با نگاه به هر گوشه خونه به اندازه 14 ماه و 13 روز خاطره از جلوی چشمام میگذره و ناخودآگاه اشک تصویر چشمام رو خراب میکنه. چندین بار عکسای این چند ماه رو ورق زدم و خندیدم و اشک ریختم... آره نوشتم تا یا...