حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

نور چشمی

خداحافظ پوشک

حلما جون یه مرحله دیگه از استقلالت مبارک برا از پوشک گرفتن تو خیلی دغدغه داشتم. خیلی با خودم کلنجار می رفتم نمی خواستم عقب بندازم که زمانش بگذره و هم نمی دونستم تو امادگیش رو داری یا نه. . . یه روز وقتی از امتحان ترم برگشتم دلم رو زدم به دریا بعد از شستن دیگه پوشک نیاوردم و بهت گفتم بزرگ شدی مامانی از این به بعد بیا دستشویی کارت رو انجام بده و تو هم خیلی استقبال کردی و خودت کلی راه نشون داری تا تشویقت کنیم مثلا گفتی اگر بری دستشویی بعدا به خانم بختیاری مربی مهدت می گی من رو ببر دستشویی مثل بقیه بچه ها و کلی چیزای دیگه . . . ازت پرسیدم جایزه چی دوست داری خیلی برات مفهوم نبود که جایزه چیه ولی ماشین و برچسب رو انتخاب کردی. روی فرشا پتو...
6 بهمن 1393

قران

 حلما جون تو خونه سوره توحید رو با هم کار کرده بودیم .من و بابایی اول آیات رو می خوندیم و  تو کلمه های بعدش رو می گفتی .ما هم خوشحال بودیم یه روز که من کلاس بودم بابایی تصمیم می گیره که کمی پیشرفته تر باهات کار کنه  و به جای قل هوا الله . . . فقط می گه قل و تو در جواب به جای احد می گی اعوذ به رب الناس و تا اخر سوره . . . وقتی امدم و متوجه شدم خیلی خوشحال بودم و خیلی متعجب بعدا متوجه شدم توی مهد بچه های بزرگتر که قران می خونن تو یاد میگیری و به غیر این سوره فلق و تبت رو هم بلدی و کلی شعر و چند تا آیه موضوعی مثل احسان به والدین البته خیلی با نمک می خونی حتما صدات رو ضبط می کنم تا بعدا خودت هم کیف کنی . خیلی...
23 آبان 1393

محرم

امسال هم محرم امد و رفت چون  هنوز اقامون 313 یار نداره. امسال از هیئت و سینه زنی بیش تر سر در می یاوردی و توی عالم بچگیت ازش خوشت می یومد بازی هر شبت این بود که یه چیزی شبیه میکروفن دستت بگیری و بخونی و ما سینه بزنیم بعد بدی دست یکی دیگه و اون بخون و تو سینه بزنی. از توی کوچه که دسته عزاداری رد می شد می دوییدی پشت پرده و بیرون رو نگاه می کردی دماغ کوچولوت رو به شیشه سرد می چسبوندی بعدبا اون دماغ سرد و قرمز می یومدی تعریف می کردی ادای طبل یا سنج زدن رو در می یاوردی و می گفتی بوووم بووم . خیلی با دقت نگاه کرده بودی زنجیر زدن برات جالب بود موقع بازی حتی مکث بین بالابردن دست و زدن روی شونه رو رعایت می کردی . تو خونه راه می ...
23 آبان 1393

حاضر جوابی

حاضر جوابی های حلما وقتی باباش رو صدا می کنه و من جواب می دم می گه تو بابایی؟؟  من : اسباب بازیش خراب شده اورده درست کنم حوصله ندارم: بابا می یاد درست می کنه   حلما: مامان تو هم مهندسی؟؟   من:     ...
23 آبان 1393

نقاشی 1

نقاشی های حلما وقتی ازش توضیح و شرح می خوام می گه نی نی هست مانانش باباش می رن پارک نقط سیاه و پر رنگ چشم هستن و خطوط دورش صورت و ابرو و بینی هستن از نظر حلما ابرو از بالای چشم شروع می شه و مثل شال گردن دور صورت می چرخه. گاهی اونقدر می پیچه که از خود صورت چیزی نمی مونه ...
23 آبان 1393

نی نی کیالی

سلام چند وقتی هست که خانواده سه نفری ما چهار نفر شده اخه حلما یکی از عروسکاش رو به عنوان یکی از اعضا می دونه به خودش می گه حما کلالی(حلما کیالی) به باباش می گه بابا کلالی و من، مامان کلالی و به عروسکش، نی نی کیالی !!!!! نی نی کیالی با همه سکوتش نقش پررنگی رو تو خونه ما داره با ما غذا می خوره و با ما می خوابه گاهی تصمیماتش مهمتر از تصمیمات ماست همه غذایی نمی خوره و به تمام نیاز های یک انسان رو داره و تازه گاهی قهر می کنه و گاهی خوشحال می شه حتی سرما هم می خوره. این نی نی کیالی یه عروسک پنبه ای قدیمی دوران بچگی من است وقتی سوار ماشین می شیم بریم مهمونی یدفعه حلما می گه مامان نی نی کلالی جا موند. و من : خوابش می یومد ...
23 آبان 1393

جشن تولد

حلما گلی با دو سه هفته تاخیر برات جشن تولد گرفتیم کلی ذوق داشتی خیلی هم کادو های خوشگل گرفتی و هر روز با هاشون بازی می کنی     هر روز با دوچرخه بازی می کنی و خرسی رو عوض می کنی نمی دونم چشه که اینقدر خراب کاری می کنه یه عروسک و کالسکه هم کادو گرفتی که مدام می بریش دد و براش خوراکی می خری البته چادر می پوشی و موقع رفتن از من پول و کلید هم می گیری یه ببه ای بزرگ هم داری  مدام سوارش می شی و می گی اپس (اسب) منه یه موبایل که آهنگاش خیلی بلند و ابرو بره ولی همش زنگ می زنه و کلی هم پول دار شدی . خوش به حالت شده حسابی . . . ...
27 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد