حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

نور چشمی

عکس گرفتن

نمی دو نم چکار کنم عکس گرفتن از شما تبدیل به معزل بزرگی شده همین که دوربین رو می بینی ژست و مست و هر کاری داری یادت می ره به قولی اب دستته می زاری زمین و یا علی حرکت به سمت دوربین که بیای نی نی ببینی و صفحه مونیتورش رو هی بوس می کنی و به زبون خودت تصویر رو شرح می دی همین که مخالف می شه هم شما می زنی زیر گریه همچین هم از ته دل ای خواهر چه کنیم با این ماجرا !!!!!   ...
21 دی 1392

لغت نامه

چند وقتی هست که یه چیزایی می گی و شبیه ماها (فکر کنم تو هم داری زمینی می شی) حرف می زنی       ماما : هم به مامان می گویی و هم به بابا.     دد   : همان در در خودمان است . "ماما دد" به صورت اخباری یعنی بریم بیرون و به صورت استفهامی یعنی بابا رفته بیرون؟.    اب به : دارای معانی مختلفی است از جمله اب و هرچه به اب مربوط است مانند لیوان، اشپزخانه، حمام، یخچال . "ماما اب به" یعنی تشنه ام .    داغه : به معنای گرم و هرچه به ان مربوطه مثل قابلمه .    اوتاد : همان افتاد است و گاهی هم به ارتفاع می گوید.    به به: منظور خوراکی است.     تا تا: تاب تاب عباسی و ه...
7 دی 1392

بوسیدن

بالاخره طلسم شکست بله خانم طلا مدتی بود که بوسیدن رو یاد گرفته بودی، ولی این بوسه های شیرین فقط مال عروسکات و عکس نی نی ها و هرچی خودت دوست داشتی بود و اصلا به التماس من و بابایی که ما رو هم بوس کن توجهی نمی کردی راستی خیلی دلم می شکست می گفتم ما این همه برات زحمت می کشیم ولی تو از یه بوس دریغ می کنی  هر وقت اینطوری می شد به خودم می گفتم خدایا اگر من دل مادر پدرم رو شکستم تو بگذر حلما واقعا ته دلم می لرزید تا . . .  دیشب به زور و ضرب و البته شتم کتاب و قلم منو برداشتی و رفتی منم خودم رو زدیم به گریه  هی می اومدی می گفتی ماما یعنی گریه   نکن منم می گفتم کتابم رو می خوام و بالاخره شما تسلیم شدی و رفتی کتابم ...
5 دی 1392

رد پا

سلام خانم طلا 15 ماهگی مبارک من و بابایی امروز از شما یه اثر رد پا ثبت کردیم تا بعد ها ببینی که پاهات چه کوچولو بودن ولی انشاءالله تونستی قدمای بزرگ برداری   ...
29 آذر 1392

نذری

  نذری خانم کوچولو  این روزا بازار نذری برای شما خیلی گرمه، تقریبا داغه روزی که حالت بد شد همه برات کلی نذر کردن تا زود صحیح و سالم برگردی خونه و خدای مهربون زود حاجت ما رو داد( خدایا هزاران بار شکر) خوب دیگه الان روزای وفای به عهده بیچاره مادر چون نذراش خیلی زیاده کلی روزه و قران و دعا و سفره برا رقیه خانم سه ساله امام حسین و . . .  مامان هم به کمک مامانی که از یزد اومده بود روز شهادت رقیه خانم برات اش رشته پخت و بین همسایه ها پخش کرد. انشاءالله قبول باشه ...
19 آذر 1392

بالاخره گذشت

سلام  خانم کوچولوی من جیگر من روزای سخت به سختی با بدی ولی بالاخره به خیر و خوشی گذشت و خدا دیگه نیاردشون. تو چقدر اذیت شدی مدام سرم و دارو خیلی بهت سخت گذشت، اما گذشت. دو روز اول بعد بیمارستان تعادل نداشتی و موقع راه رفتن زمین می خوردی بعد از هر افتادن نگاه من و بابایی توی هم قفل می شد نگاهی پر از غم و اینکه چی می شه. خدای مهربون همه این نگرانی ها رو تبدیل به شادی کرده الان تو خیلی راحت و سر حالی . تو این چند روز خیلی از دوستان و اشنایان تماس می گرفتند و با اینکه من حال حرف زدن نداشتم بازم من رو دلداری می دادن خیلی خیلی ازشون ممنونم ولی کوچولو چیزی جز یاد مصیبت امام حسین نمی تونست ارومم کنه هر وقت اشک می یومد تو چشام از یاد خان...
16 آذر 1392

بازی

سلام جیگر کوچولو خیلی شیرین شدی یعنی خیلی جیگر شدی وقتی که خوابت نیاد و تا خرخره خورده باشی با هات بودن خیلی کیف داره قهقه می زنی آآه ماشاءالله . . . یکی از بازی ها ی مورد علاقه ات اینه که چیزی رو بهت نشون بدم بری بیاری البته مشخصه اسم بعضی وسایل رو نمی دونی و کاری به حرف من نداری چیزی که می خوای رو میاری ولی خیلی با نمکه هشت هشت می ری سمت وسیله و روی زانوها می شینی با یه دستت برش می داری حتی اگر سنگین یا بزرگه باشه بعد یلند می شی و وسیله را به سمت من دراز می کنی و حرکت البته من این ترفند رو برای تمیز کردن اتاقت استفاده می کنم هر چند از این که خودم مرتب کنم خیلی خیلی خیلی بیش تر وقت می بره وقتی می گیم یک شما می گی دو و این دو جواب خی...
30 آبان 1392

بعد از مدتها

سلام گل گلی من خانمی خیلی وقته نیومدم و چیزی ننوشتم اصلا وقت نمی شد دلم تنگیده بود ولی . . . امان از این روزگار حلمای شیطون حالا که بوسیدن رو یاد گرفتی فقط عروسکت و بابایی رو می بوسی بلا نمی گی دل مامان می سوزه شیطون . . توی ماشین حوصله ات سر رفته بود و من باهات بازی می کردم ،کارتای بابایی رو ورق می زدم و برات از خودم قصه می گفتم تا رسیدیم به یه عکس بزرگ بابایی بهت نشون دادم گفتم کیه؟ شما هم خیلی ملیح خندیدی. بعدش گفتم دوسش داری؟ سرت رو به نشانه تایید تکان دادی و بعد طی یک عملیات کاملا انتهاری عکس رو گرفتی و بوسیدی تا اون موقع نمی دونستیم بلدی که ببوسی. ای شیطون! البته بگم تمام این رخ داد در حضور پدر گرامی بود که کله قندها!!!!!!!!!!!...
26 آبان 1392

13 ماهگی

گلکم  13 ماهگی هم اومد و رفت می بینی گذر عمر به همین سرعته . . . حلما تو این روزا: موقع غذا خوردن عروسکا مقدم ترن اول باید یه قاشق بخورن تا حلما خانم راضی بشن دهن کوچولوشون رو باز کنن و اگر غذا باب طبع بزرگوارشون نبود از دهن در می یارن و مامان رو مجبور به خوردنش می کنن . با همه چیز الو می کنی و گاهی که چیزی دم دست نیست یکی از پاهات رو می زاری دم گوشت و شروع می کنی به حرف زدن با همه جور امکاناتی می سازی  شانه کردن موهات رو خیلی دوست داری چون می دونی مقدمه در دره البته وقتی می خوایم بریم بیرون ساکت و بدون دردسر لباس می پوشیم ولی همین که از در رد شدیم تقلا می کنی که همه رو در بیاری مخصوصا کلاه رو البته اکثرا هم پیروز می شی. ...
1 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد