حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

نور چشمی

منم گشنمه. . .

بعد از کلی کار توی آشپزخونه غذا اماده شده، در ظرف رو برنداشته صدای گریه شما میاد اره خانم طلا از خواب ناز بیدار شده. بله شما زود تر از ما بوی غذا رو حس کردید. اینم از کارهای خارق العاده نی نی هاست دیگه . بالاخره یه سفره پهن می شه و چند تا بشقاب و غذا می یاد توش یه بشقاب کوچولو با دو تا قاشق کوچولو (نه بابا اینقدرا پر خور نیستی چنگال برای شما خطرناکه!!) هم کنار سفره منتظر حلما خانم هستند.  این انتظار طولانی نیست شما با پیشبند گل گلیت میایی پیششون، من و بابایی شروع می کنیم به خوردن و صد البته شما هم، یه دونه یه دونه برنج رو می گیری بین انگشتات و می زاری دهنت خیلی با نمکه گاهی وقتا هم از دستت می افته و شما هوا می خو...
16 تير 1392

از چند روز پیش تا حالا . . .

سلام خانم گلی بگم تو این روزا چی گذشته . . . خانم طلا شما برا اولین بار امسال مهمان امام زمان تو مولودی مادر جون بودی چه شلوغ هم می کردی ماشاءالله همه موقع خداحافظی می گفتن براش اسفند دود کنید از بس که ماه بودی شما . . . یه عروسی هم رفتی . . . خیلی خیلی شیرین شدی شکرک نزنی مامان  دختر من نانای نانای می کنه کسی بهت یاد نداده ولی خودت با صدا ها و اهنگ های ریتمیک شروع به تکون خوردن می کنی البته مادر جونی هات تو این زمینه خیلی شما رو تشویق می کنن. آی نگو خدا اون روز رو نیاره دختر گلم مریض شده بود یه شب وسط شب حس کردم اب پریده تو گلوت ناراحتی تا بلند شدم سرت رو بالا اوردم شما حسابی (گلاب به روتون، روم به دیفال) استفراغ کردی از دهن...
12 تير 1392

یه نفس راحت

اخی یه بابای خواب با یه حلمای خواب اره هردو تا تون خوابیدید و من اروم اروم به تمام کارام می رسم حق دارید از بس دیشب از سر و کول مادر جون و پدر جون و عمو ها بالا رفتی خسته شدی،بابایی هم دیشب من هروقت چشم باز کردم جلوی سیستم داشت کار می کرد.  نمی دونم چه چیزیه اولش که می ریم خونه مادرجون غریبی می کنی و بعد دیگه هیچی موقع اومدن هم دل همه رو آب می کنی از بس می خندی و شیرین کاری می کنی امروزم که یه کار جالب کردی من و بابایی مشغول صبحونه خوردن بودیم و تلوزیون می دیدیم که یکدفعه نگاهم به شما افتاد که مدتی بود ساکت بودی شما نشسته  بودی توی سفره و قاشق پر از شیره انگور بین دستان مبارکتان می چرخیر تمام لباست و سفره و فرش و...
25 خرداد 1392

خوشحالم

سلام عزیزکم حلما جونم امروز تمام دکوری ها رو و گلدونا و . . . همه و همه رو جمع کردم می دونی چرا؟!! نه اسباب کشی نداریم دختر کوچولومون از هرچی دم دستش هست می گیره و بلند می شه (یا علی مدد) تازه به پلو هم راه می ره قربون اون قدمای کوچولوی شما نگفته بودم که چهار دست و پا هم می ری در مدت یه نصف روز چهار دست و پا رفتنت به تکامل رسید خیلی سریع . عزیزم من عاشق نشستن شمام دستات رو می زاری زمین و خودت رو هل می دی عقب تا به زمین برسی اصلا هم کار نداری چی زیرت هست شما می شینی خوشحالم حس می کنم الان دیگه خیلی حوصله ات سر نمی ره حس می کنم کم کم از این دنیا خوشت می یاد نمی دونم حس می کنم مسئولیت من کم تر شده نمی دونم چرا این فکر رو می کنم . دیشب...
19 خرداد 1392

هشت ماهکی

خانم کوچولو سلام عزیزکم دیروز که البته دیشب شما با کمک میز تلوزیون برای برداشتن کلید روی پاهات وایسادی عزیزکم دیدن تلاشت خیلی لذت بخش و هیجان انگیز بود بابایی این صحنه زیبا رو به خاطر یه جلسه سخت و طولانی از دست داد ولی من از ذوقم همون لحظه بهش اس مس دادم. کوچولو اول دستت رو گذاشتی روی قسمت چوبی میز و روی زانو نشستی بعد کم کم زانوهات رو از زمین کندی و وزنت روی انگشتای پات بود این وساطا هم مدام سرت می خورد به شیشه روی میز که خم شده پایین و غر می زدی که در اوج ناباوری من دست چپ کوچولوت رو بردی بالا و گذاشتی روی شیشه و بعد دست راست حالا دیگه قامتت راست شده بود قد و بالات رو قربون بشم خانمم. خودت از من خوشحالتر ...
31 ارديبهشت 1392

شمال

سلام مسافر کوچولو خانمی من و شما و بابابی سه تایی رفتیم شمال خیلی خوش گذشت البته مشخص بود شما از دوروبرت چیزی متوجه نمی شدی اخه هنوز کوچولویی رو این حساب خیلی هم همکاری نمی کردی انگار توی جنگل احساس ارامش نداشتی از صدای بلند موج ها هم کمی می ترسیدی ولی  با این حال خوش گذشت کلاردشت، چالوس، نوشهر، جنگلهای سی سنگال و عباس اباد . . . عزیزم جنگل و دریا از قدرتهای خداوند بزرگه که خیلی وجودشون جای شکر داره. خدایا شکرت به خاطر این همه نعمت   هوا کمی سرد بود البته خنک بود ولی چون بدن شما هنوز طاقتش کمه تمام مدت کلاه سرت بود و شما هم از این موضوع خیلی شاکی . . . ...
21 ارديبهشت 1392

اسباب بازی

سلام طلای من خانم کوچولو تکلیف ما رو معلوم کن پس این عروسکا و اسباب بازی هایی که برای سن شما ساختن چی هستن که شما با همه چیز بازی می کنی الا اونا ؟!!!!!!!!!! یکی از وسایل مورد علاقه شما جعبه خالی دستمال کاغذی که دست بزنی روش و خوشت بیاد البته کلا به در های تمام جعبه های مقوایی در هر سایزی علاقه نشون می دی مدتها بهشون ور می ری و ساکتی.( غلط نکنم با فامیل دور یه نسبتی داری) کنترل تلوزیون یکی از مهم ترین حربه های من برای فراخواندن شما به سکوته البته از ان مهیج تر برای شما کیبرده چنان با دیدن کیبرد هیجان زده می شی که دلم نمی یاد جدات کنم با تمام زورت می کوبی روش و گاهی هم سعی در کندن دکمه هاش داری. ...
15 ارديبهشت 1392

بامزه

حلما کوچولو این روزا شما برای رسیدن به بعضی وسایل خیلی تلاش می کنی ولی هنوز دست و پاهات با هم هماهنگ نیست و به جای جلو دنده عقب می ری وقتی هم از وسیله مورد نظرت دور می شی غر می زنی با هم رفتیم فروشگاه شهروند بیهقی از بین لباس بچه ها رد می شدیم و شما بغل بابایی بودی یکدفعه دیدیم یه لباس دخترونه سفید گرفتی توی دستت خیلی صحنه جالبی بود ولی دخترکم یکم بد سلیقه ای ها . . چند روز پیش چرخیدی روی سینه سرت خورد به میز من و بابایی خندیدیم تو هم حسابی خندیدی  بعد مدام سرت رو می زدی به پایه میز و غش می رفتی خنده . . .  مامان با صدای بلند برات قل هو الله می خونه بعد از هر آیه هم شما با صدای بلند حرف می زنی انگار که تکرار می کنی . . . ...
7 ارديبهشت 1392

هفت ماهگی

خانم طلا باورت می شه 7 ماه گذشت ولی خوش گذشت با همه غر زدن ها و گریه کردن هات بازم شیرین بود به شیرینی خنده هات عزیزکم دوست دارم خانم کوچولو مامان برای کارای اداری اومده یزد و با شما رفتیم نظام مهندسی شما مهندس کوچولو شده بودی فقط مونده بود برات کارت عضویت صادر کنن . . . عزیزم هنوز 4 دست و پا راه نمی ری ولی روی سینه به همه طرف می خزی، حرص و وله ات نسبت به غذا خیلی بیش تر شده انگار از قحطی اومدی نون رو با چنان سرعتی می قاپی و می کنی دهنت که نگو با دندون نداشته ات هم گاز می زنی و می کنی . . . تازگی ها هم داری مستقل می شی چیزی که من دستت بدم رو نمی گیری باید خودت برداری تازه انتخاب هم می کنی نوع شیر خوردنت غذاهات و بالاخره همه چیز. . . ...
31 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد